چرا تجربه و دانش به پایان خط رسیده است؟

ویلیام شکسپیر جمله‌ای زیبا دارد:« انسان نادان گمان می‌کند همه چیز را می‌داند اما انسان دانا خودش را شخصی نادان تصور می‌کند.»

زمانیکه سازمانها شروع به تغییر و به روز کردن کسب و کار خود میکنند، موقعیت بسیاری از کارکنان به خطر میافتد، چرا که بخش مهمی از ابزارها و تجربهها و تخصصهای گذشته نه تنها ارزشی ندارد حتی شاید تبدیل به یک تجربه ضد ارزش شده باشد. این موضوع مقاومت افراد در برابر تغییرات را برای رفتار کارکردی جدید مطابق با قانون منفعت شخصی تقویت میکند. آنها حاضر نیستند ناشناختهها را بپذیرند و روش کار خود را تغییر دهند.

چه چیزی پشت اجتناب از ناشناختهها است؟

هیچ چیز هراسناکتر از ترس برای مقابله با ناشناختهها نیست. انسان همچنان خواستار دانستن اموری است که قبلا توسط او کشف شده باشد و همواره درصدد شناسایی و تقسیمبندی آن بر میآید. اما غالبا میل به پرهیز از رویارویی با ناشناختهها نیز در وجودش وجود دارد. وقتی ما در یک فضای جدید پا میگذاریم یا با یک وظیفه پیچیده روبهرو میشویم، ناگزیر تنها به تواناییهای خود متکی میشویم. وقتی میفهمیم که توان واقعی و تجربیات کسب شده قبلی چارهساز نیست، تغییری در حالتهای روحی و شرایط فیزیکی خود احساس میکنیم مانند خندههای خجالتزده، بیحوصلگی، احساس شرمندگی و در این حالت همیشه دنبال راههای امتحان شده و دانسته خود میگردیم و به ندرت سعی میکنیم به ناشناختههای خود پناه ببریم و مشکل را از طریق کشف ناشناختهها حل کنیم.

شجاعت مفهومی فراتر از قدرت ریسک است

با توجه به شرایط فعلی و آینده سازمانها، رهبران سازمانی نیاز دارند که در تصمیمگیری شجاعت بیشتری از خود نشان دهند، مشکل بزرگ آنان دادن پاسخ قطعی به مسائل و تصمیمگیری فقط بر اساس دانش و تجارب گذشته است و هیچ گاه سعی نمیکنند به تجربه خود شک کنند، چرا که راهحلهای ارائه شده غالبا به دلیل تغییر شرایط، پاسخ مناسب چالشها نبوده و غالبا مهلک هستند و تجارب سازمانها، فرصت استفاده را به دلیل تغییر مداوم ماهیتها ناکارآمد کرده است زیرا بر اساس یافتههای گذشته بهدست آمدهاند. این درحالی است که امروز دیگر برای حل مسائل سازمان داشتهها و دانشی که از گذشته موجود است کافی نیست و به دانشی که چیزی از آن نمیدانید، نیاز دارید.

ما انسانها همیشه برای حل مساله به دنبال استفاده از دانش و تجربهای که داریم میرویم چرا که کشف راهحلها را فقط از داشتهها انتظار داریم ولی در پارادایم جدید و نظام مدل ذهنی حاکم و موفق شما باید به ندانستهها رجوع کنید، برای این کار تفکر صفر و یکی را کنار گذاشته و کشف راهحلها را با مختصات جدید تجربه کنید.

دام تخصص

در دهه اخیر و با رشد چشمگیر تخصصهای یک بعدی سازمانها به جای شکوفایی در مسیر مرگ قرار میگیرند، امروزه سازمانها برای کسب مزیت رقابتی سعی و تلاش زیادی میکنند، کارکنانی که دانش تخصصی داشته باشند و درک عمیقتری از تخصص خود داشته باشند را بهکار گمارده و تشویق میکنند و حتی سعی میکنند به گونهای از طریق آموزشهای حین کار برای افزایش توان تخصصی آنها سرمایهگذاری کنند و افرادی متخصصتر داشته باشند و ضرورتی را هم در آنچه دانش معلومات عمومی یا علوم مختلف دیگر باشد حس نمیکنند و اگر در هیچ کدام از آنها به جز تخصص خود مبتدی و ناکارآمد باشند، اصلا مهم نیست و نیازی هم احساس نمیشود.

با این وجود بهرغم تخصصهای خوبی که کارکنان دارند، تخصصگرایی باعث بروز محدودیتهای بیشماری میشود، برای آنکه افراد متخصص فقط روی همان موضوع به شدت تمرکز میکنند و دایره حل مسائل و قلمرو درک مشکلات و تلاش برای تحلیل آنها بسیار محدود میشود و به جای آنکه همه ابعاد یک قضیه را بررسی کنند، صرفا روی همان حوزهای که تخصص دارند تاکید میکنند. اکثر افراد متخصص به شدت تحت تاثیر دانستههای خود هستند از این رو رشتههای دیگر و مهارتهای مکمل را نادیده میگیرند و اصطلاحی است که میگویند ما دچار «نفرین دانش» میشویم.

به همین دلیل متخصصان اگر چه توانایی ویژهای در یک علم به خصوص دارند اما از تفکر و خلاقیت و امتحان کردن روشهای جدید باز میمانند. پس ما باید درک خوبی از حوزههای مختلف دانش داشته باشیم و دیدگاههای متنوعی را مطالعه کرده و هنگام مواجهه با یک معضل پیچیده و چند بعدی دچار «انحراف در بالانس» تشخیص و درمان نشویم. یعنی متخصصان توازنی بین قوای دانش فکری خود و تعالی اجزای مختلف باید ایجاد کنند.

حل پیچیدگی نیاز به تخصص چند گانه دارد

سازمان بینالمللی تحقیقات پزشکی جهانی برای واکسن ایدز، جایزههای بزرگی برای دانشمندان و محققان در نظر گرفته است تا در برابر ویروس HIV واکسن خوب و موثری بسازند و هرساله، محققان، استادان و پژوهشگران، پیشنهادهای خود را به دبیرخانه این سازمان ارسال کرده و پس از بررسی به بهترین پروپوزالهای ارائه شده، جایزه میدهند و برای اجرایی کردن این پروژه، حمایتهای مالی خوبی نیز اعطا میشود. متخصصان هم تمام تلاش خود را میکنند تا هم به بشریت خدمت کنند و هم بتوانند جایزه جهانی کسب کنند، در سالهای اولیه اتفاق خوب و در خوری نیفتاد ولی از زمانی که قرار شد ابعاد مختلف این اپیدمی توسط ترکیبی از دانشمندان حوزههای مختلف علمی و آزمایشگاهی مطالعه شود و فقط روی یک حوزه تخصصی تمرکز نکنند (چرا که وقوع و شیوع ویروس HIV و بیماری ایدز یک مساله چند بعدی و چند لایهای است). پس از این تغییر رویکرد، پیشنهادهای بیشتر و بهتری به این سازمان ارائه میشد.

این رویکرد سبب شد به جای تمرکز بر راهحلهای کلیشهای و تخصصی ناشی از تمرکز روی یک رشته علمی، زوایای تازهای از این مساله مورد بررسی قرار گرفته و راههای تازهای کشف شود.

فیلیپ تت لوک، استاد مدیریت و روانشناسی دانشگاه پنسیلوانیا در کتاب خود به نام قضاوت سیاسی به تحلیل بیش از 2500 مورد پیش بینی از سوی کارشناسان، سیاستمداران و اقتصاددانان پرداخت و نتیجه گرفت به خاطر نگاه تخصصی هر یک از پیشبینیکنندگان که تنها در رشته خود متخصص بودند همه پیشبینیها کاملا با آن چیزی که بهوقوع پیوسته متفاوت بوده است.

پس برای داشتن دنیای بهتر ما محتاج هستیم هم رویکرد تخصصی و هم رویکرد عمومی داشته باشیم و تکیه بیش از حد به یک بعد از زندگی ما را از توجه به سایر ابعاد محروم میکند. برای حل مساله و تفوق به چالشهای پیش رو به دانش همهجانبه با تاکید بر ندانستههای خود نیازداریم. در شرایط فعلی با توجه به پیچیدگی و عدم اطمینان وحشت انگیز در مواجهه با چالشها شاید برخورد انتزاعی و صرفا تخصصی آن هم یک بعدی دلیل اصلی ناکامی باشد.

دکتر مارکوزه میگوید: تخصص، انسان را به موجود «تکساختی» تبدیل میکند. اگر شما به الزامات قانونی ترکیب هیات مدیره در کشورهای توسعهیافته نگاه کنید، میبینید تعدادی از تخصصها را در هیات مدیره برای تشکیل شرکت لازم میدانند و بدون اینکه صلاحیت علمی متفاوتی مانند مدیریت مالی، استراتژی و تخصص متکی بر نوع صنعت مورد نظر، در اعضای هیات مدیره باشد، امکان ثبت قانونی در برخی از کشورها وجود ندارد.

تعصب داشتن و شک کردن دائمی

برتراند راسل، فیلسوف اگزیستانسیالیست اعتقاد دارد تعصب یا همیشه در شک بودن هر دو به نحوی فلسفهای مطلق هستند یکی مطمئن از دانستن و دیگری از ندانستن.

راجر براون و جیمز کولیک که هر دو از روانشناسان برجستهاند، معتقدند مواردی که به لحاظ احساسی برای ما مهم هستند در خاطرات ما مانند عکس نقش میبندد و تمام جزئیات بهطور درست و دقیق اسکن میشود. وقتی از یک حادثه با کلماتی مانند: «یادم میآید.»

«مثل اینکه دیروز بود» یاد میکنیم به یک حادثه برجسته در زندگی خود اشاره میکنیم.

چیزی که جالب است این تحقیق در مورد اعتبار خاطرات ما نیست بلکه سطح بالای اطمینان ما در مورد صحت تجارب است. وقتی داشتههای سازمان چه در حوزه فردی وچه در حوزه گروهی به یک تجربه موفق تبدیل میشود همین شرایط را پیدا میکند و از ذهن ما دور نمیشود و در مقابله با پدیدههای یکسان که در گذشته تجربه کرده، بدون توجه به شرایط جدید همان رفتار گذشته را انجام میدهد.

متخصصان نیز از این تعصب در مطمئن بودن، در امان نیستند، زیرا هرچه بیشتر ما به باوری متعهد باشیم سختتر از آن رها میشویم و اشتباه را هم نمیتوانیم باور کنیم و تجارب موفق گذشته نیز مانند یک سیستم ایمنی داخلی هست که بهطور خودکار و البته تهاجمی و بدون تردید و ابهام به موارد غیر تجربه شده در گذشته حمله میکند.

پروفسور کارول دوک، پژوهشی در دانشگاه استنفورد انجام داد تا بفهمد که چرا بعضی از مردم موفق میشوند در حالی که دیگران نمیشوند او خیلی مشتاق بود که چه ارتباطی بین هوش، استعداد و موفقیت وجود دارد. او یافتههای خود را در کتاب شگفتانگیز خود به نام «طرز تفکر» منتشر کرد و در این کتاب با مثالهای متقن اثبات کرد که طرز تفکر همهجانبه با هوشی کمتر در میزان موفقیت نسبت به تواناییهای هوشی بالا ولی انتزاعی و یک بعدی برتری کامل دارد.

همان طور که مشخص است پارادایمهای نوین با چارچوبهای ذهنی جدید قابلیت موفق شدن را اشاعه و توسعه میدهند، شناخت این تفاوتها و اینکه چگونه فرد سازمانی را باید برای برنده شدن آماده کنیم تا در مواجهه با شرایط جدید کسب و کار راهبردهای بنیادین جدیدی اتخاذ کند، از اهداف این مجموعه نوشته است و باید بدانیم انجام همه این موارد از ماموریتهای مهم رهبری در سازمانها است.

برچسب ها: دانش تجربه
مشاهده نظرات